آتیـــــــــــش ســــــــــــوزان

چندیـــــــــــــست چکه میکند از ســقف خانه ام باران تنــــد تنهـایی...

آتیـــــــــــش ســــــــــــوزان

چندیـــــــــــــست چکه میکند از ســقف خانه ام باران تنــــد تنهـایی...

اهـــــــــــای عشــــــــــــق...

اهای عشق ... نه میشه باورت کنم نه میشه از تو رد بشم .
نه میشه خوبه من بشی نه میشه با تو بد بشم .
نه دل دارم که بشکنی نه جون دارم فدات کنم .
نه پای موندن منی نه میتونم رهات کنم .
نه میتونه توی خلوتش دلم صدا کنه تو رو نه میتونم بگم بمون و نه بگم که برو
کجا برم ؟ که عطر تو نپیچه تو لحظه هام
عضه ام رو از کجا بگم که پا نگیری تو صدام ؟

کم آورده ام...


تو راحت بخواب من مشق گریه هایم مانده هنوز . . .

برای ِ یکــ بار هم که شده خودتــ بیا و تحویل بگیر ...

حوصله ام را سر بُرده دیگـر ؛

مـُدام سراغتــ را مـی گیرد هرچه مـی گویم باورش نمـی شود

شبهـا تا نیمه بیدار مـی ماند بهانه اتــ را مـی گیرد

همش از تـو می گوید لـَج کرده که " همیـن حالا "

آخر من همین حالا " تـو" را از کجا بیاورم بنشانم وسطـ شعرهایم

طاقت ِ اشکــ هایش را ندارم

کـَم آورده ام دیگر ؛

بیـا و این دل ِ بـی سامان را خلاص کـُن . . .

ســـــــــــــوال...

نشسته ام رو به روی حضورت. دقیق شده ام به حرف زدن ها و برخوردهایت با دیگران، با خودم و با خودت. هر بار که به تو نگاه می کنم، اشتیاق دانستن جواب یک سوال، تمام ذهنم را به هم می ریزد. دلم می خواهد این سوال هزار بار مطرح شده، دست از سرم بردارد... اما دست برنمی دارد و این دلبخواه من نیست. می خواهم یک سوال نپرسیده را مطرح کنم. نمی دانم بپرسم یا نه؟ جواب آن برایم خیلی مهم است اما مطرح کردنش خیلی سخت است و ... سخت. از این نظر می گویم سخت که هیچ وقت یه جواب واقعی اش نمی رسم. باید سریع بروم سر اصل مطلب. سوال من این است (بگذار یک نفس عمیق بکشم). حتی نوشتن این سوال هم نفسم را بند می آورد، همانطور که آن شب گفتی یادت که هست من که خوب یادمه تو... (( واقعا منو دوس داشتی))

تـــار و پــــــود...

تار و پود

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق
نبودش  
امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه
فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم  نبودشو، بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیاط خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای
سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی
باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته
بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از
رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو

تنهــــــــــا...

آموخته ام اگر کسی یادم نکرد یادش کنم ، شاید او

 تنهاتر از من باشد ...

کـــــــــاش...

ای کاش نگاه خسته را خوابی بود / یا در شب بی ستاره مهتابی بود / ما مثل دو کاج دور از هم هستیم / ای کاش که بین من و تو تابی بود...

تنهــــــــــا...

کبــــــــــوتر بـــــــــــــــــــــــا کبــــــــــوتر ـــــــ بـــــــــــاز ـــــــ تنهاست.....

خستـــــــــــــــه...

تنها نشسته بر کرانه دیوار پرنده ای خاموش
سر فرو برده در میان پرهایش « تو گویی پر شکسته مرغکی است در خواب !! »
شنیدم عابری میگفت این ؛
اما ای کاش می دانست کین سکوت ، از خواب نیست .
دل شکسته عاشقی است این مرغک خاموش .
این منم ، مرغکی خسته نشسته بر کرانه دیوار تنهایی ؛
خسته از یک پرواز رویایی
خسته از عشق و محبتهای پوشالی

قسـمــت...

خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود 
 

اما میتونستی نری چرا میگی قسمت نبود

اگه قسمت چرا تو موندی
 

خدا چرا مارو بهم رسوندی

اگه میدونستی یه روزی میری 

 

چرا روزا رو تا اینجا کشوندی

چرا روزا رو تا اینجا کشوندی


چی بودم چی شدم به خاطر تو


ولی پشت دلم رو خالی کردی

حالا اسمت میاد گریم میگیره

 
نمیدونی که با دلم چه کردی


 اگه در حق تو خوبی نکردم


ام(اما)بدون که خالی بود دستای سردم


 ولی من در عوض هرچی که بودم
 

با احساسات تو بازی نکردم


 با احساسات تو بازی نکردم