نرفته قولم از یادم هنوزم ساده و صافم
دارم اندازه قلبت با اشکام عشق می بافم
تا روزی که تو برگردی به این در خیره می مونم
اگر چه دوری از دستم تو دوستم داری می دونم
هنوز خالیه جات اینجا هنوز هم من وفا دارم
هنوز هم توی این خونه من از هرچی دو تا دارم
یه وقتایی دو تا بشقاب می چینم تو می گی سیرم
یه وقتایی بدون تو باهات مهمونی می گیرم
منم کابوس شبهات و تویی رویای هرروزم
واسه هرشب دعا کردن دارم سجاده می دوزم
اگر پای درختی خشک با اشکام آب می ریزم
خودم حالیمه بی جونه ولی از عشق لبریزم
همش حس می کنم هستی نمی خوام دیگه تنها شی
یه حسی می گه که باید همین دوروبرا باشی
تو از شمعی من از بادم تو از شیشه من از سنگم
ولی برگردی قول می دم دیگه باهات نمی جنگم
درخت خشک این خونه با اشکام خیس و نم داره
اگرچه جون نمی گیره دلم تنهاش نمی ذاره
از اون روزی که تو رفتی هوای خونمون سرده
دیگه چند روزه که عطرت از این خونه سفر کرده
بذار بد باشه رفتارت بهم بی مهری کن بازم
فقط برگرد که من بی تو با این دنیا نمی سازم
تو پیشم نیستی اما من می خندم توی تنهایی
تو رویاهام یا من اونجام یا تو همیشه اینجایی
عزیزم چـِـت شده بازم چیه چرا باهام قهری
شنیدی درددل هامو آره کلشو از بحری
بیا برگرد به اون روزا منو بشناس تو میتونی
نمی دونی چه دلتنگم تو این شبهای بارونی..
توقع از کسی دیگه ندارم
تو که گفتی دلت می سوزه رفتی
تو گفتی برمی گردی قبل یک ماه
ولی یک ماه و ششصد روزه رفتی...
منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم
و هر لحظه بی آنکه تو بدانی
برایت آرزوی بهترین ها را کردم...
بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..
.نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...
.بی آنکه خود خواهان آن باشی...
بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...
چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید
هنگام دیدن چشمانت....
بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..
.دستانی که روز وشب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند...
بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....
صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد
تا بگوید
:"دوستت دارم"
بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....
خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود
و امید چشم بر هم گذاشتنم....
بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...
رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست
تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....
بعد از مرگم باغچه ی گل های رزم را نخواهی دید...
.باغچه ی گل رزی که هر روز مزین کننده ی گلدان اتاقت بود...
بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...
.نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...
بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...
.تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم...
.نوشتم:"دوستت دارم"
و
نوشتم:"تو نیز دوستم بدار"
بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود....
روزی به خاک بر می گردم
سال هاست مرده ام و فراموش شده ام...
روزی که ره گذری غریبه
گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی آن حک شده است...
ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...
قبر را روی آن قرار خواهد داد...
روی تپه ای که دور از شهر است
و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...
آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم
که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی و چتری در دستانت نباشد...
.من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام... .
به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد...
بعد از مرگم چه کسی
فانوس به دست بر سر قبرم برایم فاتحه می خواند؟
بعد از مرگم چه کسی
با اشک چشمانش غبار بر قبرم را می شوید؟
بعد از مرگم چه کسی
گیتار به دست آوازه رفتنم را می خواند؟
بعد از مرگم چه کسی
برای نبودنم بی تاب و نا آرام میشود؟
بعد از مرگم چه کسی
به یاده سوختن دلم لحظه ای یاد می کند مرا؟
بعد از مرگم چه کسی … ؟!
آری همیشه قصه این چنین بوده است
گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم
من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم
تا این باد با دلتنگی هایم چه کند
آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد ؟
و فریادش را
با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟
یا در این شب بارانی ...
بر سنگ فرش کوچه ی خلوت جاریش می کند
یا شاید در شبی مهتاب آن را
به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد !
یا شاید در پگاهی سرد
در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند !
آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید ؟
دلتنگی هایم را به باد سپرده ام ...
شاید این باد دلتنگی مرا
در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمزمه کند !
بگذار برایت بگویم
که امشب سخت دلتنگت هستم ......... !