آتیـــــــــــش ســــــــــــوزان

چندیـــــــــــــست چکه میکند از ســقف خانه ام باران تنــــد تنهـایی...

آتیـــــــــــش ســــــــــــوزان

چندیـــــــــــــست چکه میکند از ســقف خانه ام باران تنــــد تنهـایی...

کم آورده ام...


تو راحت بخواب من مشق گریه هایم مانده هنوز . . .

برای ِ یکــ بار هم که شده خودتــ بیا و تحویل بگیر ...

حوصله ام را سر بُرده دیگـر ؛

مـُدام سراغتــ را مـی گیرد هرچه مـی گویم باورش نمـی شود

شبهـا تا نیمه بیدار مـی ماند بهانه اتــ را مـی گیرد

همش از تـو می گوید لـَج کرده که " همیـن حالا "

آخر من همین حالا " تـو" را از کجا بیاورم بنشانم وسطـ شعرهایم

طاقت ِ اشکــ هایش را ندارم

کـَم آورده ام دیگر ؛

بیـا و این دل ِ بـی سامان را خلاص کـُن . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد