تو راحت بخواب من مشق گریه هایم مانده هنوز . . .
برای ِ یکــ بار هم که شده خودتــ بیا و تحویل بگیر ...
حوصله ام را سر بُرده دیگـر ؛
مـُدام سراغتــ را مـی گیرد هرچه مـی گویم باورش نمـی شود
شبهـا تا نیمه بیدار مـی ماند بهانه اتــ را مـی گیرد
همش از تـو می گوید لـَج کرده که " همیـن حالا "
آخر من همین حالا " تـو" را از کجا بیاورم بنشانم وسطـ شعرهایم
طاقت ِ اشکــ هایش را ندارم
کـَم آورده ام دیگر ؛
بیـا و این دل ِ بـی سامان را خلاص کـُن . . .