آتیـــــــــــش ســــــــــــوزان

چندیـــــــــــــست چکه میکند از ســقف خانه ام باران تنــــد تنهـایی...

آتیـــــــــــش ســــــــــــوزان

چندیـــــــــــــست چکه میکند از ســقف خانه ام باران تنــــد تنهـایی...

دلتنگی...


آری همیشه قصه این چنین بوده است

گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم

من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم

تا این باد با دلتنگی هایم چه کند

آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد ؟

و فریادش را

با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟

یا در این شب بارانی ...

بر سنگ فرش کوچه ی خلوت جاریش می کند

یا شاید در شبی مهتاب آن را

به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد !

یا شاید در پگاهی سرد

در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند !

آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید ؟

دلتنگی هایم را به باد سپرده ام ...

شاید این باد دلتنگی مرا

در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمزمه کند !

بگذار برایت بگویم

که امشب سخت دلتنگت هستم ......... !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد