دیگر از امید نا امیدم..در افکارم باران نیست .رود نیست. ترانه نیست. و برد از من غرور وطاقت را .سرور را شعرواحساس وشور را. کشت در من زندگی را عشق را بندگی را عشق را در سینه ام مدفون کرد.. اعمال وارزوهایم را باز تنها شدم...
تنهای تنها....